علی ماعلی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

دلنوشته های من برای زیباترینم

هفته 21

عزیزممممممممممممممم سلام علیه مننننننننننن الهی قربون اون دستو پاهات بشم که بعضی وقتا میکوبی به دلم وای که چقده این حس قشنگه ضربه هات خدارو شکر محکم شده هر روز هم محکمتر میشه یه شب که بابایی مشغول خوندن قرآن برای شما بود دستشو گذاشتم روی شکمم...اونم ضربه شما رو حس کرد و کلی ذوق زده شد...کلی هم قربون صدقه شما رفت علیه من...گل پسر من... تاج سره من آخر هفته پسرخاله یونا تشریف آوردن پیش ما آخه تو دل مامان اونم یه نینی گولو اومده آخ جون یه خواهرزاده دیگه یونا هم تونست ضربه شما رو از روی شکمم حس کنه کلی هم ذوق کرد من این روزا سعی میکنم غذاهای خوب و سالم و مقوی بیشتر بخورم بابات هم که برا...
20 مهر 1392

هفته 20

سلام پسر نازم صبح پاییزیت به خیر پاییز برای منو تو گرم شروع شده این روزا و شبا اینقده گرمم میشه که مجبورم مرتب خودمو پاشویه کنم ........ آخر این هفته قراره بریم سونو غربالگری دوم.. یعنی سونوی آنومالی همونطور که میدونی دل تو دلم نیس آخه هنوز ضرباتت رو به پای توهم میزارم آخه این چیزایی که دیگران از تکون خوردن نی نی ها تو دلشون میگن با من فرق داره نمیدونم والا........!!!!!! خلاصه رفتیم سونو آقای دکتر مهربون به دقت شما رو برسی کرد قلبتم کامل بهم نشون داد ای جونم البته سنتو یه هفته کمتر زد ولی کلا از روند بارداری و رشدت راضی بود خداروشکر منو بابایی هم کلی ذوق کردیممممممم.. ی...
8 مهر 1392

هفته 19

سلامممممممممممم ای جونم که تو دلم وول میخوری قربون دست و پاهات بشم که هر از چند گاهی قند تو دلم آب میکنی با ضربه زدنت قراره هفته دیگه برم پیش دکتر مهربون برای سونو غربالگری دوم دل تو دلم نیست این روزا دوباره استرس دارم همش فکر میکنم نکنه خدایی نکرده زبونم لال کیسه آبم طوریش بشه مامانی 10 روزی پیشم بود کلی برام زحمت کشید خدا حفظش کنه .................. عزیزم مراقب خودت باش... منو بابایی خیلی دوست داریم ...
2 مهر 1392

هفته 18

سلام پسر نازم قربون قد و بالات برم که حاضرم برای سلامتیت هرکاری و هر دردی رو تحمل کنم امروز شنبه بود با 2 روز تاخیر سرکلاژ انجام شد فقط بگم قبل عملم از دلشوره داشتم میمردم اصلا نتونستم از بابایی خداحافظی کنم وقتی گام پوشیدمو تو راهروی اتاق عمل رو تخت دراز کشیده بودم ، خیلی احساس دلتنگی کردم دلم برای دستای بابات و گرمای نفسش ، صدای آرومش ، و نگاه پر از آرامشش تنگ شد بدجوری جوری که به هق هق افتادم و صورتم پر از اشک شد نفسم بالا نمیومد همه پرستارا دورم جمع شدن و بهم آرامش دادن خودم کلی خجالت کشیدم ولی ............ بردنم تو اتاق عمل اتاق بزرگ و روشن بود برخلاف تو فیلمها اصلا در و دیوارش سبز نبود برعکس همه جا سفید و ...
2 مهر 1392

17 هفته

سلام عزیزم امروز اومدم بعد از مدتها بازم برات بنویسم دلیل غیبتم یه سری مسائل برای امنیت شما بود قرار بود بریم پیش یه سونوگراف ماهر برا تشخیص وضعیت جا و مکانت بالاخره اون روز رسید با بابایی رفتیم پژهشکده رویان اونجا خیلی معطل شدیم منم استرس دوباره همه وجودمو گرفته بود بالاخره نوبتم شد بلهههههههههههههههه همونطور که دکتر حدس میزد بود ولی در کل رضایت بخش بود جواب سونو منم خوشحال و شاددددددددددددد برگشتیم خونه قرار شد غروب بدون نوبت بریم پیش دکتر مهربون تا آخر وقت هم شده بمونیم تا تکلیفمون مشخص بشه دنیا رو سرم خراب شددددددددددددددددد خیلی ترسیدم برای آخر هفته بهم نوبت عمل س...
2 مهر 1392

هفته 16

سلام عزیزم مادرت امشب خسته س کلافه و گشنه از مطب دکتر اومدیم دکتر از وضعت راضی بود خدا رو شکر ولی منو میخواد بفرسته پیش یه سونوگراف ماهر برای وضعیت جا و مکانت دلشوره گرفتم خدایا بهم رحم کن .................... یکی دو روزه انگار یه حرکتایی ازت حس میکنم باورت نمیشه قند تو دلم آبهههههههههههههههه انشاالله همیشه سالم باشی با اون دستای کوچولوت برام دعا کن همه چی خوب پیش بره تا آخررررررررررررررر ...
17 شهريور 1392
1